گنجور

 
صائب تبریزی

چشمی به گریه تر نشد از دود آتشم

یارب چه بود مصلحت از بود آتشم؟

پروانه مرا به چراغ احتیاج نیست

چون کرم شبچراغ زراندود آتشم

آسوده اند سوختگان از گداز عشق

از خامیی که هست مرا، عود آتشم

پای چراغ سوختگان است سینه ام

از داغ عشق، کعبه مقصود آتشم

سوزی که هست در جگر من مرا بس است

خامی نمی کند هوس آلود آتشم

دیگر عنان گریه نیارد نگاه داشت

در دیده ای که سرمه کشد دود آتشم

نه مستحق عشقم و نه در خور هوس

بیگانه بهشتم و مردود آتشم

خاکسترست حاصل نشو و نمای من

بی عاقبت چو خرمن نابود آتشم

از آه کم نشد پرکاهی غم از دلم

شد چهره کهربایی ازین دود آتشم

چون گوهر گرامی آدم درین بساط

مسجود آفرینش و مردود آتشم

صائب نگشت نرم دل آهنین من

عمری است گرچه در کف داود آتشم

 
 
 
فصیحی هروی

فردوس ساز کلبه پردود آتشم

باری اگر زیان خودم سود آتشم

سوزم مدام و شعله دودم پدید نیست

الماس ریشهای نمک‌سود آتشم

از بس که شعله دوش ثنای دلم سرود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه