گنجور

 
صائب تبریزی

با درد خشک ساخته ام، از دوا ترم

چشم غبار دیده ام، از توتیا ترم

در آفتابروی قناعت نشسته ام

از سایبان منت بال هما ترم

ای سیل بگذر از سر ویرانیم که من

از نقش پای ریگ روان بی بقا ترم

جرم مرا چو اشک میاور به روی من

کز جبهه تا (به) نقش قدم از حیا ترم

دورم مکن به تهمت بیگانگی که من

از معنی بلند به دل آشنا ترم

حسنش همان به ساغر می جلوه می کند

از اشک تاک اگر چه بسی باصفا ترم

روزی که در پیاله می لاله رنگ نیست

از عندلیب فصل خزان بینوا ترم

هر چند می دهم به غزل داد خسروی

صائب همان ز عرفی شیرین ادا، ترم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عرفی

از گریه های بیهده سر تا به پا ترم

هر چند بیش گریه کنم بی صفاترم

با آن که عمرهاست که بیگانه با منست

هر لحظه با کرشمهٔ او آشناترم

رضوان چگونه گوش به دستان من کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه