گنجور

 
صائب تبریزی

با هرکه روی حرف به جز یار داشتم

آیینه پیش صورت دیوار داشتم

همچون سرو، برگ بر من آزاده بار بود

از بار اگر چه جان سبکبار داشتم

هموار بود وضع جهان در نظر مرا

تا روی خود ز خلق به دیوار داشتم

منظور بود کوری اغیار بدگمان

چشم عنایتی اگر از یار داشتم

هرگز به خواب دیده عاشق نداشته است

نازی که من به دولت بیدار داشتم

از عیب پاک ساخت دل پاک بین مرا

ورنه هزار آینه در کار داشتم

هر چند گوهر سخنم آبدار بود

خون در جگر زناز خریدار داشتم

زلف شکسته داشت سری با شکستگان

ورنه دل شکسته چه در کار داشتم؟

در زلف او نبود دلم برقرار خویش

دلبستگی چو نغمه به هر تار داشتم

صائب به حرف تلخ مرا یاد هم نکرد

امید بیش ازین به لب یار داشتم

 
 
 
صائب تبریزی

تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم

خون در دل از شکست خریدار داشتم

هرگز قرین نگشت به هم قول و فعل من

کردار را همیشه به گفتار داشتم

تا با خدا افتاد مرا کار، به شدم

[...]

حزین لاهیجی

از بس غبار حسرت دیدار داشتم

چشمی به رنگ رخنهٔ دیوار داشتم

آتش زدند مغبچگانش به میکده

یک خرقه وار، رشتهٔ زنّار داشتم

شاید غرور سبحه ام از دل برون رود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه