گنجور

 
اسیر شهرستانی

جذبه شوق تو خضر ره آگاهی ما

می گدازد نفس برق ز همراهی ما

خضر در قافله گمشدگان بسیار است

دست آگاهی ما دامن گمراهی ما

ساغر زهر به کام (و) لب خندان داریم

خصم در آتش رشک است ز کین خواهی ما

تهمت بینش و محرومی دیدار بلاست

خنده گل می کند از گلشن آگاهی ما

خجل از روح نظیری و ظهوری است اسیر

چه نماید بر آتش نفسان داهی ما

 
 
 
صائب تبریزی

علم نصرت ما آه سحرگاهی ما

مهر خاموشی ما چتر شهنشاهی ما

ما ز بی برگ و نوایی خط پاکی داریم

چه کند باد خزانی به رخ کاهی ما؟

چرخ چندان که زند نقش حوادث بر آب

[...]

حزین لاهیجی

گذرد گرم ز دل، آه سحرگاهی ما

باربر جاده نگردد، قدم راهی ما

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه