گنجور

 
صائب تبریزی

عشق کو تا (به) نم اشک نظر تازه کنیم

نمک شور قیامت به جگر تازه کنیم

دست کوتاه کنیم از کمر رشته جان

عهد و پیوند به آن موی کمر تازه کنیم

از سر جان و دل آغوش گشا برخیزیم

بیعت هاله خود را به قمر تازه کنیم

تیشه در دست به جولانگه شیرین تازیم

نام فرهاد به هر کوه و کمر تازه کنیم

بر غبار دل ما صحبت دریا افزود

دست و رویی مگر از آب گهر تازه کنیم

هیچ کس نیست که بر داغ هنر ناخن نیست

چه ضرورست که ما داغ هنر تازه کنیم

منت باده به صد رنگ برآورد مرا

چهره خویش به خوناب جگر تازه کنیم

آن سبکسیر حبابیم درین بحر محیط

که به هر چشم زدن رخت دگر تازه کنیم

این غزل آن غزل خواجه نظیری است که گفت

سینه بر برق گشاییم و جگر تازه کنیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظیری نیشابوری

سوی این بادیه هرگز نوزیدست نسیم

سینه بر برق گشاییم و جگر تازه کنیم

صائب تبریزی

همین شعر » بیت ۹

این غزل آن غزل خواجه نظیری است که گفت

سینه بر برق گشاییم و جگر تازه کنیم

امیرخسرو دهلوی

عهدها را گه آن شد که ز سر تازه کنیم

مهرها را به دل خسته اثر تازه کنیم

غزل سوخته خواهیم از آن مطرب مست

داغ دیرینه خود باز ز سر تازه کنیم

جگر سوخته را ریش کهن بگشاییم

[...]

نظیری نیشابوری

نه مقامی که در آن زاد سفر تازه کنیم

نه غباری که از آن سرمه نظر تازه کنیم

سوی این بادیه هرگز نوزیدست نسیم

سینه بر برق گشاییم و جگر تازه کنیم

همه از شعله چو پروانه پر انداخته ایم

[...]

اقبال لاهوری

وقت آن است که آیین دگر تازه کنیم

لوح دل پاک بشوییم و ز سر تازه کنیم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه