سیه مست جنونم وادی و منزل نمی دانم
کنار دشت را از دامن محمل نمی دانم
خدنگ دور گردم، با هدف خون در میان دارم
بلایی بدتر از نزدیکی منزل نمی دانم
چه افتاده است مهر از غنچه منقار بر دارم؟
به خود یک غنچه را در بوستان یکدل نمی دانم
من آن سیل سبکسیرم که از هر جا که برخیزم
بغیر از بحر بی پایان دگر منزل نمی دانم
نظر بر حال من دارند هر کس را که می بینم
کسی را چون خود از احوال خود غافل نمی دانم
خضر گوبهر خود اندیشه همراه دیگر کن
که من استادگی چون عمر مستعجل نمی دانم
شکار لاغرم، مشاطگی از من نمی آید
نگارین کردن سر پنجه قاتل نمی دانم
تو کز وحدت نداری بهره، جست و جوی لیلی کن
که من دامان دشت از دامن محمل نمی دانم
بغیر از عقده دل کز گشادش عاجزم عاجز
دگر هر عقده کآید پیش من مشکل نمی دانم
سپندی را به تعلیم دل من نامزد گردان
که آداب نشست و خاست در محفل نمی دانم!
اگر سحر این بود صائب که از کلک تو می ریزد
تکلف بر طرف، من سحر را باطل نمی دانم!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حال و هوای شاعر در حالتی غمانگیز و آشفته میپردازد. شاعر خود را در حالتی از جنون و سرگردانی توصیف کرده و از ندانستن مقصد و منزلی سخن میگوید. او در غم و تنهایی خود غنچهای را یادآوری میکند که حالش خوب نیست و در تلاش برای فهم وضعیت خود و دیگران، معترف است که کسی را نمیشناسد که از حال خود غافل باشد. شاعر به احساسات عمیق و دردهای درونیاش اشاره میکند و بر این باور است که هرچه در زندگی میگذرد، او را دچار عواطف و چالشهای متعددی میکند. او بیتوجهی دیگران به حالش را مورد اشاره قرار میدهد و در عین حال، تمایل دارد که از مشکلاتش رها شود، اما به نظر میرسد که این مهم ممکن نیست. شعر سرشار از استعارهها و عواطف عاشقانه و فلسفی است که نشاندهنده درگیریهای درونی شاعر است.
هوش مصنوعی: من در حالتی از جنون و سرگشتگی به سر میبرم و نمیدانم در کجا هستم. نمیتوانم دشت را از لبهی محمل یا بارکش تمیز دهم.
هوش مصنوعی: من در حال حاضر در محاصره خطرات هستم و هدفی که در نظر دارم، تنها موجب رنج و درد میشود. هیچ چیزی برایم ترسناکتر از نزدیک شدن به خانه نیست.
هوش مصنوعی: چه چیزی باعث شده است تا عشق و محبت من از وجودم دور شود؟ من حتی یک غنچه را در گلزار نمیتوانم به دل بسپارم و به آن اعتماد کنم.
هوش مصنوعی: من مانند سیلابی هستم که هر جا به راه میافتم، جز دریاچه بیکران هیچکجا را نمیشناسم و نمیدانم مقصد دیگرم کجاست.
هوش مصنوعی: هر کسی که میبینم به حال من توجه دارد و نمیشناسم کسی را که مثل خودم از حال و احوالش بیخبر باشد.
هوش مصنوعی: خضر، تو به خاطر خودت هم که شده، اندیشه و تدبیر را در کنار دیگر امورت قرار بده، چرا که من نمیدانم عمرم مانند عمر ناچیز، پایدار خواهد ماند یا نه.
هوش مصنوعی: من شکار ضعیفی هستم و نمیتوانم زیبایی را مانند یک آرایشگر به نمایش بگذارم، ولی نمیدانم چطور میتوانم سرپنجهای که کشنده است را زیبا کنم.
هوش مصنوعی: اگر از وحدت و یگانگی بیبهرهای، به دنبال لیلی بگرد، زیرا من دامن دشت را از دامن محمل تمیز نمیشناسم.
هوش مصنوعی: غیر از درد دل که آن را نمیتوانم حل کنم، هیچکدام از مشکلات دیگری که برایم پیش میآید برایم سخت نیست.
هوش مصنوعی: به من آموزش ده تا در مکانها و محافل اجتماعی به درستی رفتار کنم، زیرا من از آداب و رسوم آن اطلاعی ندارم.
هوش مصنوعی: اگر سحر واقعی همین باشد که با قلم تو زیباییها به وجود میآید و تظاهر و ساختگی در آن وجود ندارد، من هرگز سحر را بیارزش نمیدانم!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به درد دل گرفتارم دوای دل نمیدانم
دوای درد دل کاری است بس مشکل نمیدانم
به چشم خویش میبینم که خواهد ریخت خون دل
ندانم چون کنم با دل من بیدل نمیدانم
بیابان است و شب تاریک و با من بخت من همره
[...]
سیه مست جنونم، وادی و منزل نمیدانم
کنار دشت را از دامن محمل نمیدانم
شکار لاغرم، مشاطگی از من نمیآید
نگارین کردن سرپنجهٔ قاتل نمیدانم
سپندی را به تعلیم دل من نامزد گردان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.