گنجور

 
صائب تبریزی

از گلستان نشود غنچه دل باز مرا

پنجه سرو بود چنگل شهباز مرا

می توان ناله شنید از کف خاکستر من

نشود سوختگی سرمه آواز مرا

پرده ساز شود نه فلک از ناله من

ندهد سرمه گر آن چشم فسونساز مرا

زحمت آینه من مده ای روشنگر

دل سیه می شود از منت پرداز مرا

آخرالامر عنانداری من خواهد کرد

شهسواری که عنان داد ز آغاز مرا

دفتر بال و پرش طعمه مقراض شود

آن که افکند ز سر رشته پرواز مرا

صبر چندان که در خانه به رویم بندد

کشش دل کشد از خانه برون باز مرا

گوش بر بانگ هم آواز ندارم صائب

بس بود ز اهل سخن خامه هم آواز مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۳۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

می کند گرم طلب شعله آواز مرا

می شود زمزمه بال و پر پرواز مرا

سرمه خامشی من بود از تنهایی

می شود ناله دو بالا ز هم آواز مرا

آنقدر تنگدل از نقش پر و بال خودم

[...]

حزین لاهیجی

تا فکند از نظرآن سروسرافراز مرا

شده هر شاخ گلی، چنگل شهباز مرا

نه سپند است، ندانم دل بی طاقت کیست؟

سوخت در بزم تو، از شعلهٔ آواز مرا

من که از دل شده ام در غم صیاد اسیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه