سالها گرد زمین چون آسمان گردیده ام
تا چنین صافی دل و روشن روان گردیده ام
سبز گردیده است چون طوطی پروبالم ز زهر
تا درین عبرت سرا شیرین زبان گردیده ام
استخوانم را هما تعویذ بازو می کند
تا نشان تیر آن ابرو کمان گردیده ام
هر گلی داغی و هر خاری زبان شکوه ای است
گرد این گلزار چون آب روان گردیده ام
زندگی در چار دیوار عناصر چون کنم
من که در دامان دشت لامکان گردیده ام
سایه من گرچه می بخشد سعادت خلق را
از جهان قانع به مشتی استخوان گردیده ام
نیست آبی غیر آب تیغ با من سازگار
من که از زخم نمایان گلستان گردیده ام
ذره ام اما ز فیض داغ عالمسوز عشق
روشنی بخش زمین و آسمان گردیده ام
بی دماغی صائب از عالم مرا بیگانه کرد
با که سازم من که از خود دلگران گردیده ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از غم عشق تو رسوای جهان گردیده ام
بی دل و آشفته وآتش به جان گردیده ام
نه خبر دارم ز دین ونه به دل پروای کفر
فارغ از عشقت هم از این هم از آن گردیده ام
نه خبر دارم ز دین ونه به دل پروای کفر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.