ازان زمان که ترا دیده در گلستان گل
ز شبنم است سراپای چشم حیران گل
ز بیغمی دل ما پاره گردیده است
ز هرزه خندی خود می شود پریشان گل
نشد که غنچه منقار ما شکفته شود
درآن چمن که شود بی نسیم خندان گل
فتاده است براین دشت سایه لیلی
مزن ز آبله بر خار این بیابان گل
درآن چمن که تو برداری آستین زدهن
درآستین کند از شرم خنده پنهان گل
خیال بستر و بالین کمال بی شرمی است
درآن ریاض که باشد ز غنچه خسبان گل
ز تاب روی که خونش به جوش آمده است
که ریزد از عرق شرم رنگ طوفان گل
گره چو گریه خونین شده است دررگ شاخ
ز خجلت رخ شبنم فشان جانان گل
یکی هزار شد امید اشک ریزان را
گذاشت تا سر شبنم به روی دامان گل
مپوش چشم چو شبنم درین چمن صائب
که چون ستاره صبح است برق جولان گل
درآن چمن که گشاید سفینه را صائب
شود به زیر پر عندلیب پنهان گل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.