گنجور

 
صائب تبریزی

عندلیب ما ندارد تاب استغنای گل

می شود دست و دل ما سرد از سرمای گل

ما به روی گرم چون پروانه عادت کرده ایم

چشم چون شبنم نمی دوزیم برسیمای گل

آفتابش برلب بام است و شادی می کند

گریه شبنم بود بر خنده بیجای گل

رنگی از هستی ندارد نقطه مرهوم من

شوخ چشمی می کنم چون شبنم از بالای گل

پند ناصح می کند تاثیر اگرباد بهار

از دماغ بلبلان بیرون برد سودای گل

روزگاری آبروی ناله را بردی بس است

شرم دار ای عندلیب از طبع بی پروای گل

 
 
 
قطران تبریزی

باد از پالیز با بلبل گسسته پای گل

رود گیرد جای بلبل باده گیرد جای گل

سیف فرغانی

در گلستان گرنباشد شاهد رعنای گل

خاک پای تو بخوش بویی بگیرد جای گل

شمه یی از بوی تو پنهانست اندر جیب مشک

پرتوی از روی تو پیداست درسیمای گل

نسبت رویت بگل کردند مسکین شاد گشت

[...]

جامی

می خرامد سوی بستان شاهد رعنای گل

می رود آب روان تا سر نهد در پای گل

تافت ابر از سیم رشته سوزن از زر ساخت مهر

تا صبا دوزد قبای لطف بر بالای گل

جلوه گل را بود چیزی ورای رنگ و بوی

[...]

واعظ قزوینی

در چنین فصلی، که تنگ از رنگ و بو شد جای گل

گشته از تنگی سر و دستارها مأوای گل

فیض بر بالای فیض افتاده، گل بالای گل

آب ده چون ژاله، چشمی از رخ زیبای گل

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه