گنجور

 
صائب تبریزی

خنده کردی درگلستان تازه شد ایمان گل

آتش بیطاقتی بالا گرفت از جان گل

رخنه ای تا هست فیض آفتاب حسن هست

بلبل ما در قفس مست است از احسان گل

بلبلان را در میان آب و آتش غوطه داد

گریه رسوای شبنم خنده پنهان گل

حسن می باید که باشد عشق گو هرگز مباش

صد قفس بال و پر بلبل بلا گردان گل

ای نسیم مرگ با باد خزان همراه باش

عندلیب ما ندارد طاقت هجران گل

یاد ایامی که می بست از محبت باغبان

گوشه دامان ما بر گوشه دامان گل

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

دختری بر باد داده غنچهٔ خندان گل

بلبل سرمست مانده واله و حیران گل

خوش گلستانی و در وی عندلیب جان ما

هر زمانی داستانی سازد از دستان گل

صحبت گل را غنیمت دان و گل را برفشان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه