دل چه باشد تا کسی از دلستان دارد دریغ؟
عاشق از معشوق هیهات است جان دارد دریغ
آن که از دندان ترا بخشید چندین آسیا
بی دهن وا کردنی حاشا که نان دارد دریغ
حسن را با سینه چاکان التفات دیگرست
ماه ممکن نیست پرتو از کتان دارد دریغ
نیست بخل، از دورباش بی نیازیهای ماست
نعمت خود را اگر از ما جهان دارد دریغ
آن که می بخشد سگان را لقمه بی استخوان
از همای ما ز خشکی استخوان دارد دریغ
آن که از دندان دهانت پر ز گوهر ساخته
نیست ممکن تا لب گور از تو نان دارد دریغ
نیست جز روی زمین خورشید را جولانگهی
عشق هیهات است لطف از خاکیان دارد دریغ
آب را کافر نمی دارد دریغ از تشنگان
چون کسی از تیغ خونخوار تو جان دارد دریغ؟
عاقبت خط لعل سیراب ترا بی آب کرد
این سزای آن که آب از تشنگان دارد دریغ
سخت می ترسم که از سنگین دلیها آسمان
از من دیوانه سنگ کودکان دارد دریغ
بهتر از سیری دهن بندی نباشد شیر را
غافل است آن کس که مال از دشمنان دارد دریغ
در کنار بحر صائب قطره دریا می شود
کس چرا جان را ازان جان جهان دارد دریغ؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لقمه ای را ممسک از آزادگان دارد دریغ
از هما، این سگ ز خسّت، استخوان دارد دریغ
با کدام امّید دیگر، زندگانی کس کند؟
تیغش آبی از گلوی تشنگان دارد دریغ
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.