مشو به دیدن خشک از سمنبران قانع
مشو ز خوان سلیمان به استخوان قانع
چو غنچه دوخته ام کیسه ها به خرده گل
به برگ سبز شوم چون زباغبان قانع ؟
حلال باد به یعقوب بوی پیراهن
که من ز دور به گردم زکاروان قانع
خطا چگونه شودتیر من،که گردیم
ز صید خویش به خمیازه چون کمان قانع
مرا ز خویش درین آسیا چوباری نیست
شدم به گردش خشکی زآسمان قانع
خوش است لقمه که چشمی نباشد از پی آن
به خوردن دل خود گشته ام ازان قانع
ز بوسه صلح به پیغام خشک نتوان کرد
به نیم جان نشوم زان جهان جان قانع
همان ز رهگذر رزق می کشم سختی
اگر چه من چو همایم به استخوان قانع
به یک دو کف نتوان سیر شد زآب حیات
به یک دو زخم زتیغش شوم چسان قانع؟
ز زخم خار شود امن بلبلی صائب
که شد به رخنه دیوار گلستان قانع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم به نکهت خشکی ز بوستان قانع
ز وصل گل به خس و خار آشیان قانع
درون خانه شکارش آماده است
کسی که گشت به خمیازه چون کمان قانع
زبان دراز بود، هرکه همچو تیغ شود
[...]
کسی ز خلق نباشد، چو خسروان قانع
که گشته اند بدنیا، ز ترک آن قانع؟!
زدست طعنه مجنون، چه سان رهد عقل؟!
که شد بسقف گل، از سقف آسمان قانع
خورد بنانخورش عزت قناعت نان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.