گنجور

 
صائب تبریزی

منم به گوشه چشمی ز آشنا قانع

به خاک پای قناعت ز توتیا قانع

ازان شده است به چشم جهانیان شیرین

که ازلباس، شکر شد به بوریا قانع

زمال خویش به احسان تمتعی بردار

مشو ز گنج به نامی چو اژدها قانع

به دامن عرق انفعال دست زنید

به عذر خشک مگردید از خطا قانع

همیشه راه به آب بقا نمی افتد

مشو به دیدن ازان لعل جانفزا قانع

خطر زچشم بد چه ندارد آن رهرو

که شد به راستی خویش از عصا قانع

(نظر به عاقبت کارکن قدم بردار

مشو ز دیده بینا به پیش پا قانع)

ز لاله زار شهادت گلی بچین صائب

به بوی خون مشو ازخاک کربلا قانع

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظیری نیشابوری

به فالی از لب تو تا ابد هما قانع

به یک نگاه ز چشم تو پادشا قانع

جهان و آخرت از راندگان راه تواند

دو عالم از تو به یک حرف آشنا قانع

فروغ روز تو بر فرق ما نمی تابد

[...]

طغرای مشهدی

نمی توان به هم آغوشی ات قناعت کرد

به حیرتم که چه سان می شود قبا قانع

شب وصال، ادب تا نگشت مانع شوق

به پای بوس نگشتیم چون حنا قانع

هزار بادیه سرگشتگی ست در هر گام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه