گنجور

 
صائب تبریزی

منم به گوشه چشمی ز آشنا قانع

به خاک پای قناعت ز توتیا قانع

ازان شده است به چشم جهانیان شیرین

که ازلباس، شکر شد به بوریا قانع

زمال خویش به احسان تمتعی بردار

مشو ز گنج به نامی چو اژدها قانع

به دامن عرق انفعال دست زنید

به عذر خشک مگردید از خطا قانع

همیشه راه به آب بقا نمی افتد

مشو به دیدن ازان لعل جانفزا قانع

خطر زچشم بد چه ندارد آن رهرو

که شد به راستی خویش از عصا قانع

(نظر به عاقبت کارکن قدم بردار

مشو ز دیده بینا به پیش پا قانع)

ز لاله زار شهادت گلی بچین صائب

به بوی خون مشو ازخاک کربلا قانع