گنجور

 
صائب تبریزی

ز سوز عشق بود خارخار گریه شمع

به دست شعله بود اختیار گریه شمع

ز خاک سوخته پروانه را برانگیزد

بنفشه وار، هوای بهار گریه شمع

بیا که تا تو چو گل رفته ای ز بزم برون

ز هم نمی گسلد پود وتار گریه شمع

اگر چه دورم ازان بزم، می توانم داد

حساب خنده گل با شمار گریه شمع

خبر نداشتم از شعله های بی زنهار

به آب راند مرا جویبار گریه شمع

چه شود ازین که بلندست دامن فانوس؟

چو هیچ وقت نیامد به کار گریه شمع

حذر زگریه آتش عنان صائب کن

که نیست گریه او در شمار گریه شمع

 
 
 
قدسی مشهدی

فسرده صحبتم از انتظار گریه شمع

گلی نچید شبم از بهار گریه شمع

ترشح مژه از التفات داغ بود

به دست شعله بود اختیار گریه شمع

به محفل از پر پروانه برگ گل ریزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه