گنجور

 
صائب تبریزی

به خط ازان رخ چون برگ لاله ام قانع

ز صاف باده به درد پیاله ام قانع

خوشم به یک نگه دور از سیه چشمان

به بوی مشک ز ناف غزاله ام قانع

به خط مرا نظر از روی ساده بیشتر ست

ز حسن ماه جبینان به هاله ام قانع

وبال گردن مینا نمی شود دستم

ز می به گردش چشم پیاله ام قانع

اگر چه ماه تمامم، ز هفت خوان سپهر

به خوردن دل خود از نواله ام قانع

درین دبستان آن طفل بیسوادم من

که با شمار ورق از رساله ام قانع

درین ریاض من آن عندلیب دلگیرم

که از بهار به فریاد و ناله ام قانع

ز برگ عیش به لخت جگر خوشم صائب

به خون ز نعمت الوان چو لاله ام قانع