سوز دل برداشت آخر پرده از کارم چو شمع
از گریبان سر برون آورد زنارم چو شمع
از گلاب من داغ اهل دردی تر نشد
طعمه مقراض شد گلهای بی خارم چو شمع
گرچه از تیغ زبان مشکل گشای عالمم
صد گره از اشک دارد رشته کارم چو شمع
می شمارم بوی پیراهن نسیم صبح را
من که دایم از فروغ خود در آزارم چو شمع
آب میگردد دل سنگین خصم از عجز من
می تراود آتش ازانگشت زنهارم چو شمع
از نسیم صبح برهم می خورد هنگامه ام
در دل شبهاست دایم روز بازارم چو شمع
از گذشت آه حسرت آنچه آید درشمار
مشت اشکی در بساط زندگی دارم چو شمع
خار اگر ریزند ارباب حسد در دیده ام
مایه بینش شود در چشم خونبارم چو شمع
دشمن من از درون خانه می آید برون
پست می گردد ز اشک گرم دیوارم چو شمع
از نسیمی میوه من می نهد پهلو به خاک
پختگی روشن بود ازرنگ رخسارم چو شمع
حاصل من آه افسوس است و اشک حسرت است
وای برآن کس که می گردد خریدارم چو شمع
طعنه خامی همان صائب ز مردم میکشم
گرچه می ریزد شرر از سوز گفتارم چو شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غیر آه و اشک حسرت نیست در بارم چو شمع
تا به مغز استخوان شد گرم، بازارم چو شمع
تا کف پا گر درین محفل بسوزد پیکرم
بر سر بالین نمیآید پرستارم چو شمع
ماندهام از خامی خود دور، ورنه دوست گفت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.