غیر آه و اشک حسرت نیست در بارم چو شمع
تا به مغز استخوان شد گرم، بازارم چو شمع
تا کف پا گر درین محفل بسوزد پیکرم
بر سر بالین نمیآید پرستارم چو شمع
ماندهام از خامی خود دور، ورنه دوست گفت
هرکجا پروانهای باشد، خریدارم چو شمع
اهل مجلس هرکه را بینی خریدار من است
در وفای شعله تا گرم است بازارم چو شمع
ز آتش سودا، درین محفل پی بیرونشدن
دست و پایی میزنم، اما گرفتارم چو شمع
محو یک نظاره بودم تا سراپا سوختم
پای در خوابم چه دید از چشم بیدارم چو شمع
از خراباتم به مسجد گر بری، تاب نفس
میکند مسواک را روشن، شب تارم چو شمع
چون سمندر، سر ز آتشخانه بیرون کردهام
شعله بر گردن، به جای سر، بود بارم چو شمع
اشک گرمم بس که دارد سعی در تعمیر من
شعله را در خانه تن کرد معمارم چو شمع
محفلی را میکند افسرده، یک افسردهدل
اشک گرمم هست باقی، تا نفس دارم چو شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سوز دل برداشت آخر پرده از کارم چو شمع
از گریبان سر برون آورد زنارم چو شمع
از گلاب من داغ اهل دردی تر نشد
طعمه مقراض شد گلهای بی خارم چو شمع
گر چه از تیغ زبان مشکل گشای عالمم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.