چسان در بر کشم گستاخ چون پیراهن اندامش؟
که رنگ ازبوسه خورشید می بازد لب بامش
چه آگاهی ز حال ما خمار آلودگان دارد؟
می آشامی که خالی برنمی گردد زلب جامش
نهالی راکز او امید من چشم ثمر دارد
زبان مار می سازد نگه را، تلخ بادامش
تمنای رهایی دارم از زلف گرهگیری
که از دلبستگی باد صبا شد عقده دامش
چه گویم شکر این نعمت که آن بدخو نمی داند
که من از بوسه و پیغام خرسندم به دشنامش
کیم من تانگردم خاک راه انتظار او؟
که برآتش نشاند پختگان راوعده خامش
که دارد یادصائب این چنین آیینه رخساری؟
که پیراهن شود بال پری ازلطف اندامش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و دلتنگی شاعر میپردازد. شاعر با احساساتی عمیق، به زیبایی و جذابیت محبوبش اشاره میکند و از سختیهای عشق و دلبستگیاش میگوید. او از حال و روز خود به عنوان عاشق خمار و ناکام سخن میگوید و از امیدی که به محبوب دارد، صحبت میکند. در عین حال، او به دشواریهای عشق و خواستهی رهایی از قید زلف محبوب نیز اشاره میکند و میگوید که حتی در گرماگرم دشواریها، از عشق و زیبایی محبوبش لذت میبرد. در انتها، خاطرنشان میکند که زیبایی محبوبش آنقدر است که هر چیز دیگری در مقایسه با آن کوچک به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم با اعتماد به نفس او را در آغوش بگیرم در حالی که بدنش مانند پیراهنی زیباست؟ زیرا رنگ او از بوسههای خورشید بر لب بامش کمرنگتر میشود.
هوش مصنوعی: چه کسی از حال ما مستها خبر دارد؟ من شرابی مینوشم که هیچگاه از لب این جام خالی نمیشود.
هوش مصنوعی: نهالی که امید من به اوست، انتظار داشتن میوه از آن را دارم. اما نگاهش مانند زبانی است که تلخی بادام را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: من آرزوی آزادی از زلف پیچیدهای دارم که به واسطه دل بستن باد صبا، مانند دامی برایم گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: نمی دانم چگونه شکرگزاری کنم بابت این نعمت، زیرا او که بدخلق است نمیفهمد که من از محبت و پیامش شادمانم حتی با وجود دشنامهایی که میدهد.
هوش مصنوعی: من کیستم که در آستانه انتظار او نشستهام؟ او که وعدهاش بر دلهای عاشق، همچون آتش زدن به خاکسترهای پخته است.
هوش مصنوعی: کیست که مانند صائب، چهرهای اینچنین زیبا و دلربا دارد؟ که پیراهنش به لطافت و زیبایی بالِ پری مینماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ابو اسحق ابراهیم کاندر جنب انعامش
به یک ذره نمیسنجد سپهر و هفت اجرامش
بدان ژنده که او دارد طراز خلعت است آری
که نفس زندهٔ پخته است زیر ژندهٔ خامش
به طفلی بت شکست از عقل در بتخانهٔ شهوت
[...]
چه ترکیبست یا رب در ته پیراهن اندامش
که هوشم می رود هر جا که آید بر زبان نامش
زد آتش در دلم یا رب چه گرمی مزاجست این
که نبود در قبا چون برگ گل یک لحظه آرامش
خرابم افگند آن مست حسن از شیوه یی هر دم
[...]
چسان گستاخ گیرم بوسه ازلعل می آشامش؟
که رنگ از بوسه خورشید می بازد لب بامش
نماید سرمه را بیهوشدارو نرگس مستش
عرق راچشم قربانی کند رخسار گلفامش
ازان حسن تمام اجزا کسی چون چشم بردارد؟
[...]
چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش
نهانتر از رگ خواب است موج باده در جامش
رساییها به فکر طرهٔ او خاک میبوسد
مپرس از شانهٔ کوتاه دست آغاز و انجامش
خیال او مقیم چشم حیران است، میترسم
[...]
گرفتم ز آشیان پرواز از شوق لب بامش
تو پنداری فریب دانهام آورده در دامش
محالست اینکه ناکامی برآید ز آسمان کامش
که از مینای خالی پر نگردد هیچکس جامش
مگیر آسان طریق عشق را کاین ره بود راهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.