میکند جان درتن امید، لعل باده نوش
روی آتشناک، خون بوسه می آرد به جوش
چین ابرو در شکست دل قیامت می کند
ساعد سیمین سبکدست است درتاراج هوش
از هوسناکان خطر دارند گل پیراهنان
وای برآن گل که می افتد به دست گلفروش
در سینه مستان نمی باشد نصیحت را اثر
سرمه نتوانست کردن چشم گویا راخموش
غنچه در دست نسیم صبح عاجز می شود
برنیاید با نگاه خیره،شرم پرده پوش
کم نشد از گریه شوری کز محبت داشتم
آب گوهر دیگ دریا را نیندازد زجوش
عقل پیش عشق نتواند نفس را راست کرد
تالب دریا بود سیلاب راصائب خروش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و جذابیتهای آن میپردازد. شاعر به قدرت و تأثیر عشق بر دل و شعور انسان اشاره میکند و بیان میکند که در وجود مستان، نصیحت و عقل تأثیری ندارند. همچنین به زیبایی و fragility گلها و غنچهها در برابر نسیم صبح اشاره شده و نشان میدهد که عشق و احساسات میتوانند قدرتی غیرقابل کنترل داشته باشند. در پایان، شاعر میگوید که هیچ چیزی نمیتواند اشکها و شور عشق را کاهش دهد و عقل در برابر عشق ناتوان است.
هوش مصنوعی: جان انسان امیدوار است و به خاطر زیبایی نوشیدنی که داغ و آتشین است، احساس وی به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد. این عشق و اشتیاق او مانند خونیست که به جوش میآید.
هوش مصنوعی: چین ابرو که به طور عاطفی دل را به درد میآورد، به مانند قیامت است. ساعدی که نقرهای و سبک است، در حال از دست رفتن عقل و هوش ناشی از این عشق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: بعضی از زیباییها و دلبرانهها ممکن است به خطر بیفتند و آسیب ببینند. آه بر آن زیباییای که به دست کسی میافتد که ارزش آن را نمیداند.
هوش مصنوعی: در دل جوانان شاداب و سرمست، نصیحت و پند تاثیر چندانی ندارد. مانند این است که سرمهای نتواند چشم یک فرد بینا را آرام کند.
هوش مصنوعی: غنچهای که در دست نسیم صبح است، از خجالت و شرم نمیتواند بهخودیخود شکفته شود و به دلیل نگاهی متمرکز و پر از تعجب، احساس ناتوانی میکند.
هوش مصنوعی: عشق و محبت من به اندازهای عمیق است که هرگز از شدت گریه و اندوهم کاسته نمیشود و هیچ چیز نمیتواند اشکهای من را مانند قطرات دریا کم رنگ کند.
هوش مصنوعی: عقل نمیتواند در برابر عشق درست عمل کند، مگر آنکه با شدت و قدرتی همچون طغیانی در دریا همراه باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیست از قدر و خطر در هفت کشور هم کفوش
زین همی نازد ولیش و زان همی سوزد عدوش
گر عدو خواهد که در راه خلافش دم زند
نم نماند در دهانش دم بگیرد در گلوش
اوج علیین نخوانم همت عالیش را
[...]
مست و لایعقل گذشتم از در میخانه دوش
سالکی دیدم نشسته پیش پیر می فروش
گشته از دنیا و مافیها به کلی اختیار
از پی یک جرعه می بر باد داده عقل و هوش
مطربان افتاده بی خود هر یکی بر یک طرف
[...]
ای خریداران رویت عاشقان جان فروش
شور در مردم فتاد از عشق رویت رو بپوش
با قفاداران انجم ماه نتواند زدن
با رخت پهلو اگر خورشید باشد پشت روش
من خمش بودم مرا آورد شوقت در سخن
[...]
یار خرمن سوز ما گو روی گندمگون بپوش
ورنه خواهد سوخت خرمن هر کرا عقل است و هوش
روی گندمگون نمود و جان ما یک جو فروخت
از چه شد باز اینچنین گندم نمای جو فروش
شاهدان از گوشها کردند درها را رها
[...]
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِیفروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع
سخت میگردد جهان بر مردمانِ سختکوش
وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.