گنجور

 
صائب تبریزی

غوطه خوردم درشراب ناب و مخمورم هنوز

گم شدم درچشمه خورشید وبی نورم هنوز

گرچه شورمن جهانی را به شور آورده است

از نظرهاچون دهان یارمستورم هنوز

پاره شد زنجیر تاک از باده پرزورمن

تاچه باخمخانه گردون کند زورم هنوز

عمرهاشد تاچوموم از شهددورافتاده ام

می خلددر پرده دل نیش زنبورم هنوز

گرچه ازویرانه من جغد وحشت می کند

درخرابات مغان دانندمعمورم هنوز

باده منصور ازجوش زبردستی نشست

میزندجوش اناالحق خون مغرورم هنوز

در سفرهرچند چون ریگ روان عمرم گذشت

از وصال کعبه چون سنگ نشان دورم هنوز

اهل عالم غافلنداز صورت احوال من

من میان صد هزارآیینه مستورم هنوز

خاکساری گرچه با خاکم برابرکرده است

حرف درکار سلیمان میکندمورم هنوز

غوطه درخون شفق زد پنبه صبح جزا

میزند برقلب ناخن داغ ناسورم هنوز

گرچه صائب شهرت من داغ دارد مهر را

عشق اگر این است خواهد کردمشهورم هنوز