گنجور

 
صائب تبریزی

درتن خود یک هدف واراستخوان دارم هنوز

نسبت دوری به آن ابروکمان دارم هنوز

گرچه از بیماری دل رنگ بررویم نماند

یک دوجنگ روبروباز عفران دارم هنوز

چشم تابازست راه گفتگو مسدود نیست

از زبان افتاده ام اما زبان دارم هنوز

جوش گل پرکرد جیب رخنه دیواررا

دست خالی من به پیش باغبان دارم هنوز

گرچه چون منقاراوقاتم به نالیدن گذشت

ناله ای سربسته درهراستخوان دارم هنوز

چون گل رعنا بهارم باخزان آمیخته است

درحریم وصل ازهجران فغان دارم هنوز

گر به ظاهر چون شراب کهنه افتادم زجوش

دربهارفکر،جوش ارغوان دارم هنوز

گرچه برچشمم سفیدی پرده نسیان کشید

از نسیم مصرچشم ارمغان دارم هنوز

چون میان خانه بردوشان توانم سبز شد؟

مشت خاشاکی گمان درآشیان دارم هنوز

گرچه صائب گرد غم از خاطرم هرگز نشست

آرزوی زنده روداصفهان دارم هنوز