گنجور

 
صائب تبریزی

کام دل ازان چهره افروخته برگیر

درهرنگهی دیده خودرا به گهر گیر

دیوانه ما سلسله بسیار گسسته است

زنهارزدل در خم آن زلف خبرگیر

از آتش گل سینه من گرم نگردید

ای بلبل بیدرد مرادرته پرگیر

از جبهه واکرده طلب حاجت خودرا

چون غنچه نشکفته سرراه سحر گیر

مگذاردرین سبزچمن شبنم خودرا

این آینه رازود ازین دامن ترگیر

جز خواب گران نیست درین قافله باری

تا باز نمانی دل ازین قافله برگیر

مگذارکه پژمرده شود غنچه دل را

هرچشم زدن ساغری از خون جگرگیر

ای سرو اگر آسودگیت می دهد آزار

از برگ بشو دست ،گریبان ثمرگیر

این آن غزل خواجه نظیری است که فرمود

ای مطرب جان سوخت دلم ،راه دگرگیر

 
 
 
نظیری نیشابوری

ای مطرب جان سوخت دلم پرده دگر گیر

یا پرده ازین راز به یک مرتبه برگیر

راهی به نوا زن که غم عشق درآید

گو شورش و مستی و جوانی ره درگیر

راهی که به مطلوب قریب است عزیز است

[...]

بیدل دهلوی

در عشق زپرواز نفس آینه برگیر

هرچند رهت قطع شود باز ز سر گیر

تا کی چو گهر در گره قطره فسردن

توفان شو و آفاق به یک دیدهٔ تر گیر

در ملک شهادت دیت است آنچه بیابند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
حزین لاهیجی

ای زلف، پریشان شدگانیم، خبر گیر

ای چاک گریبان، شب ما را به سحر گیر

از کم سخنی های تو زهر است به جامم

بگشای لب و تلخی کامم به شکر گیر

اقبال لاهوری

وا سوخته ئی یک شرر از داغ جگر گیر

یک چند بخود پیچ و نیستان همه در گیر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه