گنجور

 
صائب تبریزی

ای زلف سرکش تو ز بالا کشیده‌تر

مژگان و چشم شوخ تو از هم رمیده‌تر

از من مپوش چهره که فردوس تازه روی

شبنم نداشته است ز من پاک دیده‌تر

حیرانی جمال تو شد انجمن‌فروز

سیماب را ز آینه کرد آرمیده‌تر

عاشق چگونه در نظر آرد ترا، که هست

سر تا به پای حسن تو از هم رمیده‌تر

هرچند آفتاب به هر کوچه‌ای دوید

رسوایی من است به عالم دویده‌تر

عاشق کسی بود که چو بی‌اختیار شد

دارد عنان شرم و ادب را کشیده‌تر

زنهار پا ز عالم حیرت برون منه

کآنجاست آسمان ز زمین آرمیده‌تر

زندان به روزگار شود دل‌نشین و ما

هر روز می‌شویم ز دنیا گزیده‌تر

شاخ از ثمر خم و بی‌حاصلی فزود

هرچند بیشتر قد ما شد خمیده‌تر

در کام مار دم زده، انگشت مارگیر

هرگز نبوده است ز من دل گَزیده‌تر

صائب مقام دام بود خاک‌های نرم

پرهیز کن ز هر که بود آرمیده‌تر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

هر شب منم ز هجر پریشان و دیده تر

دل از برم رمیده و من زو رمیده تر

افغان ز تو که هست به گوشت فغان من

هر چند بیش می شنوی ناشنیده تر

شیرین غمی ست عشق، ولیکن زمان کجاست؟

[...]

نظیری نیشابوری

دارم دلی ز طایر وحشی رمیده تر

هرچند دورتر ز کسان آرمیده تر

تا آن خدنگ قامت از آغوش من برفت

پشتم شکسته تر شد و قدم خمیده تر

خونی که حکم بود بریزد خطا نشد

[...]

فیاض لاهیجی

لب گرم شکوه بود که گردید دیده‌تر

شد ناشنیده شکوة ما ناشنیده‌تر

گفتیم چشم او به فسون رام ما شود

این آهوی رمیده دگر شد رمیده‌تر

واماندگان ناله ز دنبال می‌رسند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه