گنجور

 
صائب تبریزی

حسن دارد در سواری شوکت و شان دگر

جلوه را در خانه زین هست میدان دگر

روی شرم آلود او را دیده بان در کارنیست

می کند هر قطره خوی کارنگهبان دگر

من که با اسلام کار خویش یکرو کرده ام

غمزه کافر نباشد، نامسلمان دگر

جان رسمی زندگی را تلخ بر من کرده بود

از دم تیغ شهادت یافتم جان دگر

طوق منت بر نتابد گردن آزادگان

ترک احسان از کریمان است احسان دگر

از گریبانش برآید آفتاب بی زوال

هر که جز دامان شب نگرفت دامان دگر

گرچه ساقی و شراب وشیشه وساغر یکی است

هر حبابی را درین بحرست دوران دگر

گرچه هر شیرینیی دل می برد بی اختیار

شهد گفتار ترا صائب بود شان دگر

 
 
 
سوزنی سمرقندی

ای زپشت ارسلان خان ارسلان خان دگر

ملکداری را نزیبد جز تو سلطان دگر

سایه یزدان توئی شاهی ترا زیبد بحق

سایه دیگر نشاید همچو یزدان دگر

خسرو غازی محمدبن سلیمان آنکه بود

[...]

صائب تبریزی

ای ز رویت هر نگاهی را گلستان دگر

در دل هر ذره ای خورشید تابان دگر

وای بر من کز غرور حسن هر چین می شود

گوشه ابروی او را طاق نسیان دگر

بیقراری هرکه را پیچد بهم چون گردباد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قدسی مشهدی

سینه تنگ و من هلاک زخم پنهان دگر

خون شو ای دل تا گشاید جای پیکان دگر

پر تامل می‌کند ساقی چو آمد دور ما

دور ما را ترسم اندازد به دوران دگر

آتش ما یادگارست از گلستان خلیل

[...]

اسیر شهرستانی

دیده ام از گرد گلگون تو جولان دگر

در نظر کی آیدم سیر گلستان دگر

بت پرستی را هنوز امروز با من کارهاست

از خطش دیدم سواد کافرستان دگر

خوانده ام مضمون حرفش را حیات تازه ای است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه