گنجور

 
صائب تبریزی

چندان که خواب صبح بود بر جوان لذیذ

بیداری شب است به صاحبدلان لذیذ

پیکان آبدار تو چون میوه بهشت

گردیده است زخم مرا در دهان لذیذ

هست از طعام لذت اطعام بیشتر

بر میزبان خورش شود از میهمان لذیذ

از باده جنون سر هر کس که گرم شد

سنگ ملامت است چو رطل گران لذیذ

آن تیغ آبدار در آغوش زخم من

در کام تشنه است چو آب روان لذیذ

اندیشه از عتاب ندارم که می شود

دشنام تلخ ازان لب شکر فشان لذیذ

در پای نخل میوه دهد لذت دگر

دشنام روبرو بود از دلستان لذیذ

ماهی ز آب بحر ندارد شکایتی

باشد شراب تلخ به میخوارگان لذیذ

این چاشنی که دست ترا هست می شود

چون نیشکر خدنگ تو در کام جان لذیذ

هر کس به کیمیای قناعت رسیده است

در کام او بود چو هما استخوان لذیذ

در کام قانع آب حیات است نان خشک

بی نان خورش به منعم اگر نیست نان لذیذ

آن مست ناز سوخت دلم را ز انتظار

غافل که این کباب بود خونچکان لذیذ

صائب ز فیض چاشنی عشق گشته است

اشعار آبدار تو در هر دهان لذیذ

 
 
 
سلیم تهرانی

آمد بهار و شد می چون ارغوان لذیذ

آن می که آب خضر نباشد چنان لذیذ

آن می که نکته سنج، خیال رطب کند

از وصف او به کام شد از بس زبان لذیذ

آن می که در مذاق بود هوشمند را

[...]

سحاب اصفهانی

از دست تست باده به کامم چنان لذیذ

خون منت به کام بود آنچنان لذیذ

چون زاهد از کفش نستانم قدح که نیست

غم ناگوار و باده زدست بتان لذیذ

دشنام اگر دهد عوض بوسه گوبده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه