نمی گردد به خاموشی نهان درد
ز رنگ چهره دارد ترجمان درد
اگر دل ز آهن وفولاد باشد
کند چون موم نرمش در زمان درد
ترا آن روز آید بر هدف تیر
که سازد قامتت را چون کمان درد
بود روشن چراغش تا سحرگاه
به هر منزل که گردد میهمان درد
به سیم قلب ارزان است یوسف
به نقد جان نمی گردد گران درد
سمندر سالم از آتش برآید
به اهل عشق باشد مهربان درد
شود محکم بنای دردمندی
دواند ریشه چون در استخوان درد
منال از درد اگر کامل عیاری
که مردان راست سنگ امتحان درد
اگر آلوده درمان نسازی
کند درد ترا درمان همان درد
حبابی چون محیط بحر گردد
چه سازد نیم دل با یک جهان درد
گره گردد چو داغ لاله در دل
نسازد آه را گر خوش عنان درد
ز حال دردمندان گربپرسی
نخواهد کردنت آخر زبان درد
چه می کردند صائب دردمندان
اگر پیدا نمی شد در جهان درد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برانگیزد غبار از مغز جان درد
برآرد گرد از آب روان درد
که می گیرد عیار صبرها را
اگر گیرد کناری از میان درد
تو مست خواب و ما را تا گل صبح
[...]
سری دارم چو مغزش در میان درد
ولی همچون گره بسته در آن درد
هما دارد، شنیدم، استخوان درد
من رنجور هم دارم همان درد
کنم دریوزه ی درد از دل خویش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.