گنجور

 
صائب تبریزی

گل همیشه بهار سخن زوال ندارد

چمن صفای پریخانه خیال ندارد

کدام لاله درین لاله زار هست که داغش

سخن به مردمک دیده غزال ندارد

شکست هم گهران نیست کار بحرنژادان

وگرنه موج غمی از شکست بال ندارد

دلیل بادیه گردان حیرت است سیاهی

بلای دیده بود چهره ای که خال ندارد

گرفته ایم رگ خواب تاروپودجهان را

لباس مخمل واطلس حضور شال ندارد

چه شد که قامت من شد دوتا ز سنگ ملامت

ریاض عشق به این راستی نهال ندارد

نسیم زنده دلی نیست در قلمرو غفلت

عمارت دل تن پروران شمال ندارد

به خاکساری ما رشک می برند بزرگان

که می ز جام گوارایی سفال ندارد

زبان موج چرا بسته است بحر ز پرسش

اگر شکسته سفالی لب سؤال ندارد

به نقد حال چو صائب کسی که کرد قناعت

غم گذشته واندیشه مال ندارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صفایی جندقی

مقابل مه ما مشتری کمال ندارد

همین دو نقص بس او را که زلف و خال ندارد

ز سرو نیست مسلم بر تو لاف تقابل

که از صفات کرامت جز اعتدال ندارد

از آن کمال فزایش بود محبت ما را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه