گنجور

 
صائب تبریزی

چون رنگ می زمینا بیرون دوید باید

نه پرده فلک از هم دریدباید

کرسی چه حاجت آن را کز عرش برگذشته است

از زیر پای منصور کرسی کشید باید

سالی دو عید مارا از غم برون نیارد

از باده دوساله هر دم دوعید باید

گرحنظل فلک را در ساغری فشارند

با جبهه گشاده برسرکشیدباید

آنجا که شام ماتم گیسو ز هم گشاید

جانی به تازه رویی چون صبح عید باید

با هر سیه گلیمی نازکدلان نجوشند

تشریف پیرهن راچشم سفید باید

منشوررستگاری است طومار خودحسابان

در روزنامه خود هر روزدید باید

نوش دکان هستی آمیخته است با نیش

چون خنده ای دهد رو لب را گزید باید

سودای آب حیوان بیم زیان ندارد

از میفروش می رابا جان خرید باید

نتوان به پای رفتن این راه را بریدن

چندان که هست میدان از خود رمید باید

این آن غزل که گفته است وقتی کلیم غزنین

ای یار بی تکلف ما را نبید باید

 
 
 
سنایی

ای یار بی تکلف ما را نبید باید

وین قفل رنج ما را امشب کلید باید

جام و سماع و شاهد حاضر شدند باری

وین خرقه‌های دعوی بر هم درید باید

ایمان و زاهدی را بر هم شکست باید

[...]

مولانا

وقتی خوشست ما را لابد نبید باید

وقتی چنین به جانی جامی خرید باید

ما را نبید و باده از خم غیب آید

ما را مقام و مجلس عرش مجید باید

هر جا فقیر بینی با وی نشست باید

[...]

حزین لاهیجی

از حرف سست توبه، لب را گزید باید

گر لب نمی کشد می، حسرت کشید باید

در عشق ناخوش و خوش شوریدگان بدانند

مطرب دم رسایی در نی دمید باید

شاید دهد دلش را با دوست آشنایی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه