گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

با روی تو آیینه روشن چه نماید

بی چهره گلرنگ تو از گل چه گشاید

در روز چسان جلوه کند کرم شب افروز

با چهره تابان تو چون مهر برآید

شبنم نرباید ز چمن جلوه خورشید

زینسان که نگاه تودل از خلق رباید

از نغمه محال است شود باز دل تنگ

از باد نفس غنچه پیکان نگشاید

گر عاشق لب تشنه شود واصل دریا

چون موج محال است که زنجیر نخاید

از دل سیهی برتوگران است غم و درد

در آینه تار پری دیو نماید

روشن نشد از باده گلرنگ مرا دل

از آینه تردست چه زنگار زداید

هر چند سزاوار ستایش بود از خلق

آن مرد تمام است که خود را نستاید

قانع نکشد منت احسان ز کریمان

آب گهراز ریزش دریا نفزاید

صائب ز فراق تو ز گفتار برآمد

در فصل خزان بلبل بیدل چه سراید

 
 
 
رودکی

اندی که امیر ما باز آید پیروز

مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید

پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید

باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید

مسعود سعد سلمان

همواره سوی خدمت مداح گراید

مدحی که جز او را بود آن مدح نشاید

بر باره چو بنشیند و از راه درآید

گویی که همی باره گردون را ساید

سنایی

هر کو به خرابات مرا راه نماید

زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید

ره کو بگشاید در میخانه به من بر

ایزد در فردوس برو بر بگشاید

ای جمع مسلمانان پیران و جوانان

[...]

انوری

بر کار جهان دل منه ایرا که نشاید

کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید

چندان که بگفتم مهل کاخر روزی

آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید

پندم نپذیرفتی و خوکی شدی آخر

[...]

مولانا

چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید

بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید

خواهم که ز زنار دوصد خرقه نماید

ترسابچه گوید که «بپوشان که نشاید»

اشکم چو دهل گشته و دل حامل اسرار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه