گنجور

 
صائب تبریزی

تا خنده ازان غنچه مستور برآمد

صبح شکر از چاک دل موربرآمد

از دیدن رویت دل آیینه فروریخت

این لاله مگر از جگر طور برآمد

با مرهم افسرده کافور نجوشد

داغی که به خونگرمی ناسور برآمد

هر ذره که دیدیم همین زمزمه را داشت

این نغمه نه از پرده منصور برآمد

آن روز که از داغ من افتاد سیاهی

خورشید ز جیب شب دیجور برآمد

با خامه صائب طرف بحث مگردید

نتوان به سخن با شجر طور برآمد

 
 
 
مولانا

مهتاب برآمد کلک از گور برآمد

وز ریگ سیه چرده سقنقور برآمد

آنک از قلمش موسی و عیسیست مصور

از نفخه او دمدمه صور برآمد

در هاون اقبال عنایت گهری کوفت

[...]

سلیم تهرانی

از بس که مرا بخت زبون شور برآمد

گر دانه فشاندم به زمین، مور برآمد!

خمیازه کشان رفت دل از بزم وصالش

شد مست به میخانه و مخمور برآمد

چون دید گرانباری سامان تجلی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه