از مستی چشم تو چه تقریر توان کرد
این خواب نه خوابی است که تعبیر توان کرد
با دل نگرانی چه قدر راه توان رفت
با پای گرانخواب چه شبگیر توان کرد
کوته بود از ساده دلان خامه تکلیف
بر صفحه آیینه چه تحریر توان کرد
شیرازه سیلاب نگردد خس و خاشاک
ما را چه خیال است که زنجیر توان کرد
می شبنم تلخ است و جگر ریگ روان است
از باده محال است مرا سیر توان کرد
گر جوشن تسلیم بود خواب فراغت
در کام نهنگ و دهن شیر توان کرد
چون اهل دلی نیست درین غمکده صائب
درد دل خود را به که تقریر توان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به طور عمیق و دلزده از احساسات و دغدغههای خود سخن میگوید. او از مستی و جاذبه چشم معشوقش میگوید و تأکید میکند که این حالتی فراتر از خواب و تعبیر است. نگرانی دل و خستگی ناشی از این تألمات نیز مطرح میشود. شاعر اشاره میکند که افراد سادهدل نمیتوانند کلمات و احساسات خود را به خوبی بیان کنند و در دنیای پرآشوب و پیچیدهای که در آن زندگی میکند، حس میکند که کسی نیست که بتواند درد و رنجش را درک کند و با او سخنی بگوید. در نهایت، او بر روی موضوع عشق و جدایی تمرکز دارد و نشان میدهد که در نبود همدلی، درد دلش را نمیتواند به کسی بگوید.
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت چشمان تو نمیتوان سخن گفت. این خواب که در آنم، خواب عادی و قابل توضیحی نیست که بتوان آن را تعبیر کرد.
هوش مصنوعی: با دل نگران نمیتوان خیلی دور رفت و با پاهای سنگین خوابآلود هم نمیتوان در شب به راحتی پیش رفت.
هوش مصنوعی: از دلهای ساده و بیآلایش، نمیتوان انتظار داشت که در آئینه، نوشتهای پیچیده و دشوار بهجا بگذارند.
هوش مصنوعی: اگر سیلاب بشود، دیگر توجهی به خس و خاشاک نخواهیم کرد. پس چه خیالهایی داریم که فکر میکنیم میتوانیم به زنجیر درآییم؟
هوش مصنوعی: شبی را که مینوشم، تلخ و غمانگیز است و دلم مثل ریگی روان و بیقرار است. از نوشیدن شراب، هرگز نمیتوانم سیر شوم.
هوش مصنوعی: اگر لباس تسلیم بر تن داشته باشی، میتوانی در آرامش و راحتی زندگی کنی، حتی در ماجرای بزرگ و خطرناک مثل دست و پنجه نرم کردن با نهنگ یا شیر.
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از غم، چون کسی وجود ندارد که دلش به حال دیگران بسوزد، صائب نمیداند درد و رنج خود را با چه کسی در میان بگذارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر چارهٔ تقدیر به تدبیر توان کرد
قید دل دیوانه به زنجیر توان کرد
گویند به تقریر رسان حال و در این حال
حال دل سرگشته نه تقریر توان کرد
هر خواب پریشان که شب هجر تو دیدم
[...]
با فتنه چشم تو چه تدبیر توان کرد
خوابم نه چنان است که تعبیر توان کرد
باز آی و نگهدار دلم را که ز هجرت
مجنون نه چنانشد که بزنجیر توان کرد
ب مصحفرخسار تو ریحان خط سبز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.