از خال توان راه به آن کنج دهان برد
بی خضر به سرچشمه جان پی نتوان برد
بیرون سری از سبزه خط تو نبردم
هر چند سوادم سبق از آب روان برد
چون کار برآن کنج دهن تنگ نگردد
مور خط اوره به شکر خند نهان برد
غم از دل ما کم نکند خنده که تلخی
از طینت بادام به شکر نتوان برد
از من قدمی چند بود سنگ نشان پیش
از بس به رهش پای مرا خواب گران برد
تا چند بود گوش برآواز شکستن
رنگ از رخ من شکوه به دیوان خزان برد
روزی که کمر بست میانش به نزاکت
آن روز دل صائب مسکین ز میان برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف احساسات و تجربیاتش میپردازد. او میگوید که هیچکس بدون راهنما نمیتواند به سرچشمههای عمیق حیات برسد و نمیتواند از مشکلات و تلخیهای زندگی فرار کند. همچنین به محدودیتهای زبان و بیان اشاره میکند و اینکه گاهی اوقات دلخوشیها نمیتوانند غمها را از دل پاک کنند. شاعر از قدم گذاشتن در مسیر عشق و مسیر دشوار آن سخن میگوید و به دشواریهای عشق و تجربههای تلخی که از آن حاصل میشود اشاره میکند. در نهایت، روزی را یادآوری میکند که دلش به خاطر زیبایی عشق تحت تأثیر قرار گرفت. کلیدواژههای این شعر غم، عشق، دشواری و زیبایی هستند.
هوش مصنوعی: با توجه به زیبایی و جاذبهای که از خال (نقطهای که بر چهره است) ساطع میشود، میتوان به سادگی راهی به سمت آن کجای دهان (مثلاً لب) پیدا کرد، اما برای رسیدن به سرچشمه جان و زندگی، به همان اندازه نیازی به دلیری و راهنمایی دارد که شاید در دسترس همه نباشد.
هوش مصنوعی: هرگاه که از دشت سبز بیرون میروم، خط زیبای تو را همراه خود نمیبرم، هرچند که از آب زنده، درس و تجربههای زیادی آموختهام.
هوش مصنوعی: وقتی کار به آن گوشهی تنگ دهان میرسد، مورچهای که خطش بر شکر است، میتواند پنهانی بخندد و ناپدید شود.
هوش مصنوعی: غم هیچگاه با خنده از دل ما کاسته نخواهد شد، زیرا تلخی ذاتی میوه بادام را نمیتوان با شیرینی شکر از بین برد.
هوش مصنوعی: به خاطر علاقه و شوقی که به آن شخص داشتم، بارها قدمهایی برداشتم و راه را نشان کردم، اما از شدت خواب و خستگی نتوانستم به راه رفتن ادامه دهم.
هوش مصنوعی: چند وقت باید به صدای شکسته شدن رنگ از چهرهام گوش بدهم و شکایت را به دفتر پاییز منتقل کنم؟
هوش مصنوعی: روزی که او عزم کار کرد و با احتیاط و ادب وارد شد، در آن روز دل ضعیف صائب به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و از میان رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم تو که آرام دل خلق جهان برد
سحری است که از سیمبران نقد روان برد
زلف تو که روز سهم در نظر آورد
هوش از سرو آرام و قرار از دل و جان برد
بالای ترا دل بگمان سرو سهی خواند
[...]
از هستی من تو چون نام و نشان برد
پی بر سر شوریده من داغ چسان برد
کس دعوی ویرانه بسیلاب نکردست
از عشق دل باخته واپس نتوان برد
از تاب در گوش تو در آتش رشکم
[...]
آن شوخ چه گویم که دل از دست چسان برد
نامد به کنار من ودل را زمیان برد
دل خون شد وآن ترک جفاکیش نیامد
در خاک هدف حسرت آن سخت کمان برد
در رشته جان تاب فتاده است ز غیرت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.