گنجور

 
صائب تبریزی

از گرمی اشکم صف مژگان گله دارد

زین آبله‌پا خار مغیلان گله دارد

بر در یتیم است صدف دامن مادر

یوسف عبث از تنگی زندان گله دارد

تاریک شود خانهٔ آیینه ز جوهر

حیران جمال تو ز مژگان گله دارد

این خواب به صد دولتِ بیدار نبخشند

دل گرچه ازان نرگس فتان گله دارد

مقراض سر سبز بود خندهٔ بی‌وقت

از رخنه لب پستهٔ خندان گله دارد

از اختر خود زیر فلک شکوهٔ نادان

ماند به غریقی که ز باران گله دارد

درمانش همین است که با درد بسازد

دردی که ز ناسازی درمان گله دارد

هر صبح فلک دفتری از شکوه گشاید

پیوسته سیه کاسه ز مهمان گله دارد

چون دانه بی‌مغز بود پوچ کلامش

هر شوره زمینی که ز دهقان گله دارد

چون دست عروسان به نگارست سزاوار

پایی گه ز بیداد مغیلان گله دارد

ما و گله از تلخی دشنامِ تو هیهات

حرفی است که مور از شکرستان گله دارد

چون سبز شود بخت من سوخته جایی

کز بخت سیه چشمه حیوان گله دارد

تن داد به همدستی دیو از دل سنگین

از خاتمِ بی‌مهرِ سلیمان گله دارد

در عالم حیرت بود آرامی اگر هست

صائب عبث از دیدهٔ حیران گله دارد

 
 
 
بیدل دهلوی

از پنبه اگر آتش سوزان گله دارد

دیوانه هم از خار بیابان گله دارد

در عالم آسودگی از خویش روانیم

موج گهر از چیدن دامان گله دارد

چون اشک عرق‌ریز حجابم چه توان‌ کرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
حزین لاهیجی

از عشق، تن سوخته جانان گله دارد

زین شعلهٔ بی باک، نیستان گله دارد

زندان شده مجنون مرا دامن صحرا

در سینه دل از تنگی میدان گله دارد

افزود غم عشق ز غمخواری ناصح

[...]

طبیب اصفهانی

عمریست دلم از غم دوران گله دارد

آئینه ام از نقش پریشان گله دارد

ناموس کند شکوه بسی از من رسوا

زآلودگی ام پاکی دامان گله دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه