گنجور

 
صائب تبریزی

طلایی شد چمن ساقی بگردان جام زرین را

بکش بر روی اوراق خزان دست نگارین را

سر زلفی که در دنبال دارد خط معزولی

کم از خواب پریشان نیست چشم عاقبت بین را

نگاه ساده لوحان بر حریر خواب می غلطد

همیشه خار در جیب است چشم عاقبت بین را

نوای شور محشر خنده کبک است در گوشش

چه پروا از فغان عاشقان آن کوه تمکین را؟

دلم هر لحظه از داغی به داغ دیگر آویزد

چو بیماری که گرداند ز تاب درد بالین را

دل مشکل پسند من به گرد آن سخن گردد

که دل پیش از زبان آماده گردد حرف تحسین را

ید بیضا چرا فرعون را در آستین باشد؟

به دست بوالهوس مپسند آن دست نگارین را

فلک را ماندگی از گردش خود نیست یک ساعت

که از رنج سفر پروا نباشد خانه زین را

ندارند اهل غفلت طاقت میدان اهل دل

تواند قطره ای از جای بردن خواب سنگین را

مرا در چرخ آورده است صائب طفل خودرایی

که از شوخی گذارد در فلاخن کوه تمکین را

به جای لعل و گوهر از زمین اصفهان صائب

به ملک هند خواهد برد این اشعار رنگین را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۲۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فرخی سیستانی

ترا گرهمچنین شاید بگوی آن سرو سیمین را

بگوی آن سرو سیمین رابگوی آن ماه و پروین را

بگو آن توده گل را بگو آن شاخ نسرین را

بگو آن فخر خوبان را نگار چین و ماچین را

که دل بردی و دعوی کرده ای مرجان شیرین را

[...]

امیر معزی

الا ای باد شبگیری بگو آن لعبت چین را

چراغ نسل خاقان را جمال آل تکسین را

که تا دیدم رخ چون ماه و دندان چو پروینت

ز عشق تو نگهبانم همه شب ماه و پروین را

چنانی تو مرا درخور که شیرین بود خسرو را

[...]

کمال خجندی

دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را

به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را

ز چندان تیر کز شوخی ز مژگان بر تراشیدی

یکی بر جان من افکن چه خواهی کرد چندین را

سر زلف ترا در چین بدین صورت رخ رنگین

[...]

سام میرزا صفوی

وفا و مهر پیش آورد و برد از دل بدر کین را

خدا انداخت گویا در دل آن نازنین این را

کلیم

نمی‌بیند سرم چون شمع شب‌ها روی بالین را

به چشم دیگران پیوسته بینم خواب شیرین را

کدورت بیشتر آن را که جوهر بیشتر باشد

نمی‌گیرد غبار زنگ هرگز تیغ چوبین را

نیارد هم‌نشین آنجا خلل در عیش تنهایی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه