گنجور

 
صائب تبریزی

خموشی مهر خاموشی زند بر لب سخن چین را

که سازد غنچه لب بسته کوته دست گلچین را

بود از ساده رویان نوخطان را سرکشی افزون

که وحشت هست بیش از آهوان آهوی مشکین را

بود چون کوهکن در عاشقی ثابت قدم هر کس

برون آرد به جان بی نفس از سنگ شیرین را

ید بیضا ز خجلت آب شد چون شمع کافوری

برآوردی تو تا از آستین دست بلورین را

خصومت با گرانقدران سبک مغزی بود، ورنه

به آهی می گذارم در فلاخن کوه تمکین را

حجاب نور می سوزد نگاه خیره چشمان را

نمی باید نقاب دیگر آن رخسار شرمین را

نیندیشند ز آه و ناله عاشق هوسناکان

که شور بلبلان کوته نسازد دست گلچین را

به زهد خشک، زاهد برنمی آید ز خودبینی

که نبود جوهر از خود بریدن تیغ چوبین را

سخن باید که باشد آنقدرها دلنشین صائب

که از مشکل پسندان وا کشد بی خواست تحسین را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۲۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فرخی سیستانی

ترا گرهمچنین شاید بگوی آن سرو سیمین را

بگوی آن سرو سیمین رابگوی آن ماه و پروین را

بگو آن توده گل را بگو آن شاخ نسرین را

بگو آن فخر خوبان را نگار چین و ماچین را

که دل بردی و دعوی کرده ای مرجان شیرین را

[...]

امیر معزی

الا ای باد شبگیری بگو آن لعبت چین را

چراغ نسل خاقان را جمال آل تکسین را

که تا دیدم رخ چون ماه و دندان چو پروینت

ز عشق تو نگهبانم همه شب ماه و پروین را

چنانی تو مرا درخور که شیرین بود خسرو را

[...]

کمال خجندی

دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را

به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را

ز چندان تیر کز شوخی ز مژگان بر تراشیدی

یکی بر جان من افکن چه خواهی کرد چندین را

سر زلف ترا در چین بدین صورت رخ رنگین

[...]

سام میرزا صفوی

وفا و مهر پیش آورد و برد از دل بدر کین را

خدا انداخت گویا در دل آن نازنین این را

کلیم

نمی‌بیند سرم چون شمع شب‌ها روی بالین را

به چشم دیگران پیوسته بینم خواب شیرین را

کدورت بیشتر آن را که جوهر بیشتر باشد

نمی‌گیرد غبار زنگ هرگز تیغ چوبین را

نیارد هم‌نشین آنجا خلل در عیش تنهایی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه