گنجور

 
صائب تبریزی

رفتی و خط و خال تو از دل نمی‌رود

این نقش دل‌نشین ز مقابل نمی‌رود

گرد کدورت از دل بی‌رحم گل‌رخان

بی بال و پر فشانی بسمل نمی‌رود

یک سو گذار شرم که بی‌روی گرم شمع

پروانه بی‌حجاب به محفل نمی‌رود

افسردگان چو سنگ نشانند خرج راه

پای به خواب رفته به منزل نمی‌رود

دل را به هم شکن که ازین بحر پرخطر

تا نشکند سفینه به ساحل نمی‌رود

تا غوطه در عرق نزند جبهه کریم

گرد خجالت از رخ سایل نمی‌رود

بی‌پیچ و تاب نیست غبارم چو گردباد

از مرگ خارخار تو از دل نمی‌رود

از پا شکستگان چراغ است تیرگی

زنگ کدورت از دل عاقل نمی‌رود

از دور باش وحشت مجنون دور گرد

صائب به طوف بادیه محمل نمی‌رود