گنجور

 
صائب تبریزی

با طفل آنچه جنبش گهواره می‌کند

بی‌طاقتی به این دل آواره می‌کند

ای عشق غافلی که جدا از حضور تو

آسودگی چه با من بیچاره می‌کند

از زخم خار نیست غمی تازه روی را

گل نوشخند با دل صد پاره می‌کند

دل ساده کن ز نقش که نظاره کتاب

خاک سیه به کاسه نظاره می‌کند

آرام زیر چرخ مجو کاین طمع ترا

از شهربند عافیت آواره می‌کند

دندانه گشت و در دل سخت تو ره نیافت

آهی که رخنه در جگر خاره می‌کند

سیر شرر به سوخته صائب نکرده است

با مردم آنچه گردش سیّاره می‌کند

 
 
 
اهلی شیرازی

هرکس که چشم مست تو نظاره می‌کند

مژگان به صد سنان جگرش پاره می‌کند

جایی که صدهزار سر افتاده هر طرف

در آن میان که زخم مرا چاره می‌کند؟

رحمی بکن به مردم عالم که هرکه هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
وحشی بافقی

این دل که دوستی به تو خون خواره می‌کند

خصمی به خود نه ، با من بیچاره می‌کند

بد خوییت به آخر دیدن گذاشته است

حالا نظر به خوبی رخساره می‌کند

این صید بی ملاحظه غافل از کمند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه