با طفل آنچه جنبش گهواره میکند
بیطاقتی به این دل آواره میکند
ای عشق غافلی که جدا از حضور تو
آسودگی چه با من بیچاره میکند
از زخم خار نیست غمی تازه روی را
گل نوشخند با دل صد پاره میکند
دل ساده کن ز نقش که نظاره کتاب
خاک سیه به کاسه نظاره میکند
آرام زیر چرخ مجو کاین طمع ترا
از شهربند عافیت آواره میکند
دندانه گشت و در دل سخت تو ره نیافت
آهی که رخنه در جگر خاره میکند
سیر شرر به سوخته صائب نکرده است
با مردم آنچه گردش سیّاره میکند