ز روی لاله گون متراش خط عنبرافشان را
مکن زنهار بی شیرازه دلهای پریشان را
دهان شکوه ما را به حرفی می توان بستن
به مویی می توان زد بخیه این زخم نمایان را
ز نقصان گهر باشد تکبر با فرودستان
که خودداری میسر نیست گوهرهای غلطان را
دل از مردان رباید دام زلف شیرگیر او
چراغ از چشم حیران است دایم این شبستان را
سر زلف پریشان را دلی چون شانه می باید
که بر سر جا تواند داد صد زخم نمایان را
محبت با ضعیفان گوشه چشم دگر دارد
به مهر کوچک خود لطف دیگر هست شاهان را
چو دست از آستین بیرون کند بازیچه گردون
کند دیوی برون از دست، انگشتر سلیمان را
کند چون دام زیر خاک طوق خویش را قمری
به هر گلشن که افتد راه آن سرو خرامان را
برون رو از فلک تا دامن مطلب به دست آری
چو طفلان چند سازی مرکب خود طرف دامان را؟
به همت جسم را همرنگ جان کن در سبکروحی
ببر زین فرش با خود این غبار عرش جولان را
قناعت کن به نان خشک تا بی آرزو گردی
که خواهش های الوان هست نعمت های الوان را
درین ماتم سرا تا یک نفس چون صبح مهمانی
به شکر خنده شیرین دار کام تلخکامان را
ندارد عالم تجرید چون من خانه پردازی
ز عریانی به تار اشک می دوزم گریبان را
غم عالم فراوان است و من یک غنچه دل دارم
چسان در شیشه ساعت کنم ریگ بیابان را؟
درین دی ماه بی برگی، که غیر از خامه صائب
به فکر تازه دارد زنده دل خاک صفاهان را؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیباییها و دشواریهای زندگی میپردازد. شاعر با تصاویری از عشق و غم، مسائل انسانی را مورد بررسی قرار میدهد. او میگوید که دلهای پریشان را نمیتوان به راحتی آرام کرد و زخمهای عاطفی به راحتی التیام نمییابند. بزرگی و تکبر انسانها باید با تواضع همراه باشد و انسان باید محبت و توجه خود را به ضعیفان نشان دهد. شاعر همچنین به تلاش در زندگی اشاره میکند و از قناعت به چیزهای ساده سخن میگوید. در نهایت، او به غمها و شادیهای زندگی پرداخته و به زیباییهای طبیعت و عشق اشاره میکند. این شعر بیانگر نگرش عمیق شاعر به زندگی و روابط انسانی است.
هوش مصنوعی: از چهره زیبا و گلگون خودت نگذار که دلتنگی و غم به دلهای آشفته آسیب بزند. مراقب باش که با ظرافت و زیباییات، باعث ناپایداری و پریشانی دلهای دیگر نشوی.
هوش مصنوعی: میتوان با یک کلمه یا جملهی ساده، زیباییهای درد و رنج ما را پنهان کرد، اما زخم عمیق قلبی را نمیتوان به راحتی پنهان کرد و نشانههای آن همیشه باقی میماند.
هوش مصنوعی: تکبر نسبت به کسانی که در جایگاه پایینتری هستند، از نقص و کمبود در شخصیت ناشی میشود؛ زیرا افراد با ارزش و با اخلاص، نمیتوانند خود را از دیگران بالاتر بدانند و به آنها فخر بفروشند.
هوش مصنوعی: دل از مردان میرباید، زلف شیرین او چون تلهای است که گرفتار میکند. چشمهای حیران همیشه مانند چراغی در این شبستان روشن است.
هوش مصنوعی: برای مرتب کردن و سامان دادن به حالت پریشان و به هم ریختهی موهای کسی، نیاز به دلی داریم که مانند شانهای باشد و بتواند زخمها و مشکلاتی را که در دل وجود دارد، به خوبی نشان دهد و به سمت ساماندهی ببرد.
هوش مصنوعی: دوستانه با کسانی که ضعیفتر هستند، رفتاری متفاوت و مهربانانه داریم. محبت و لطفی که به آنها میدهیم، از نوعی دیگر است که ممکن است در برخورد با پادشاهان و افراد بزرگوار نباشد.
هوش مصنوعی: وقتی که فردی از آستین خود چیزی را بیرون میآورد، میتواند مانند یک بازیگر عمل کند و کارهایی انجام دهد که فراتر از تواناییهایش است، مانند آزاد کردن دیوی از بند یا به دست آوردن قدرتی عظیم مثل انگشتر سلیمان.
هوش مصنوعی: چرا که قمر در زیر خاک دام خود را میچید، به هر باغ و گلستانی که برود، راه آن سرو چشمنواز را پیدا میکند.
هوش مصنوعی: از آسمان بیرون بیا و به دامن هدف نزدیک شو. آیا مانند کودکان که با سازهایشان بازی میکنند، تو هم باید خود را به سوی هدف بچلانـی؟
هوش مصنوعی: با تلاش و اراده، جسم خود را همسو با روح بساز و با سبکی روحانی، این گرد و غبار را که به عنوان عرش در نظر گرفته میشود، از این دنیا با خود ببر.
هوش مصنوعی: رضا و قناعت داشته باش به چیزهای ساده و ابتدایی، تا از آرزوهای بیپایان آزاد شوی. چرا که خواستهها و آرزوهای مختلف میتوانند انسان را از نعمتهای واقعی دور نگه دارند.
هوش مصنوعی: در این مکان غمانگیز تا وقتی که زندهای، مانند یک مهمان در صبح، با شادی و لبخند به دیگران افطار کن و تلخیهای زندگی را از آنها دور کن.
هوش مصنوعی: جهان مجرد جایی مانند من ندارد، من از عریانی و خشکی وجود، با اشک هایم لباس و زینهاری میسازم و گریبانم را میدوزم.
هوش مصنوعی: غم و غصه در این دنیا بسیار است و من فقط یک دل دارم، چطور میتوانم این دل را در شیشهای قرار دهم و به جای ریگهای بیابان پر از غم بگذارم؟
هوش مصنوعی: در این دیماه بیبرگی، تنها کسی که به فکر نو و تازه است، صائب است و دل زندهی خاک صفاهان را میبیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
[...]
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده
بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را
تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم
[...]
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
[...]
گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.