گنجور

 
صائب تبریزی

اگر کسی متوسل به چاره ساز شود

هم از طبیب و هم از چاره بی نیاز شود

هلال سعی کند در کمال خود غافل

که چون تمام شود بوته گداز شود

دهن به ابر گهربار باز کن که صدف

به لب گشودنی از بحر بی نیاز شود

شمار آه به مقدار عقده های دل است

به قدر دانه زبان خوشه را دراز شود

مرا دلی است ز صبح وصال روشنتر

چگونه سینه من پرده پوش راز شود

کشیده دار عنان سخن که همچون شمع

زبان دراز چو گردید خرج گاز شود

به طوف کعبه رود بت در آستین صائب

کسی که با خودی خویش در نماز شود

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
طغرل احراری

بود آن روز که چشمم به رخت باز شود

زنگ غم‌های دلم آیینه‌پرداز شود؟!

قدحی از می میخانه چشمت نوشم

پرده شرم به مضراب جنون ساز شود

از بساط رخ تو نرد تماشا ببرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه