گنجور

 
صائب

دل فسرده ز داغ آتشین عذار شود

که سنگ دیده ور از خرده شرارشود

اگر ز اهل دلی با شکستگی خوش باش

که دل شکسته چو گردد یکی هزار شود

چه غم ز سختی ایام پاک گوهر را

که لعل در جگر سنگ آبدار شود

به جای گرد قیامت ز خاک برخیزد

به این روش اگر آن فتنه جو سوار شود

فروغ روی تو از صد نقاب می گردد

مگر عذار ترا شرم پرده شود

ز اتفاق شود دشمن ضعیف قوی

که مور در نظر از اجتماع مار شود

نمی توان به سخن زود شد علم صائب

که از هزار یکی بر سخن سوار شود

 
 
 
خاقانی

ز رهنمون بدی نیک ترس خاقانی

که رهنمون چو بد آید رهت نمونه شود

اگرچه بد به حضور تو نیک فخر آرد

شعار فخر تو از عار باژ گونه شود

ز بد گهر همه نیک تو بد شود لیکن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه