گنجور

 
صائب تبریزی

سخن طراز چرا مهر برزبان نکند

نمی شودکه قلم از سخن زیان نکند

سفر به از سفر بیخودی نمی باشد

به مصرهر که ز کنعان رودزیان نکند

کسی که در خم زلفی سبی بسر نبرد

چوصبح از ته دل خنده بر جهان نکند

برای تیر حوادث نشانه می خواهد

مرا سپهر عبث مشت استخوان نکند

کناره گرد دیار محبت است آن کس

که در میان بلا یاد دوستان نکند

خراب همت آن رند خانه پردازم

که بهر ملک زمین روبه آسمان نکند

ز خون صید جهان لاله زار می بیند

دو چشم شوخ توچون تکیه بر کمان نکند

به گوش غنچه ندانم چه گفته ای صائب

که هیچ گوش نصیحت به باغبان نکند

 
 
 
خواجوی کرمانی

گمان مبر که دلم میل دوستان نکند

چرا که مرغ چمن ترک بوستان نکند

کسی که نقد خرد داد و ملک عشق خرید

اگر ز سود و زیان بگذرد زیان نکند

بجان دوست که گنج روان دلی یابد

[...]

وحشی بافقی

به لب بگوی که آن خندهٔ نهان نکند

مرا به لطف نهان تو بد گمان نکند

تو خود مرا چه کنی لیک چشم را فرمای

که آن نگه که تو کردی زمان زمان نکند

تو رنجه‌ای زمن و میل من ولی چکنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه