غزل شمارهٔ ۳۹۳۲
جمال را نگه تلخ او جلال کند
حرام را لب میگون او حلال کند
زبان برگ گل از خون گرم بلبل سوخت
نه خون ماست که هر خار پایمال کند
خم سپهر نیاورد تاب باده عشق
دل شکسته چه مقدار احتمال کند
بر آن نهال رعونت به برگ کاهی نیست
گداز غیرت اگر سرو را خلال کند
شکسته است ز بس استخوان من ترسم
که همچو سایه هما را شکسته بال کند
سراب تشنه لبی را غبار منت نیست
فرو رود به زمین به که کس سؤال کند
سماع اختر وچرخ فلک ز ناله ماست
ز جوش فاختگان سرو وجد و حال کند
روان تیره من آب خویش را صائب
مگر به لنگر استادگی زلال کند
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.