گنجور

 
صائب تبریزی

خزان رسید وگل افشانی بهار نماند

به دست بوسه فریب چمن نگار نماند

چنان غبار خط آن صفحه عذار گرفت

که جای حاشیه زلف برکنار نماند

ز خوشه چینی این چهره های گندم گون

سفید را به نظر یک جو اعتبار نماند

ز نغمه سنجی داود گوش می گیرند

فغان که نغمه شناسی درین دیار نماند

ز پیش آتش خویش چگونه بگریزم

مرا که قوت پرواز یک شرار نماند

خموشیم اثر شکر نیست چون صائب

دماغ شکوه ام از اهل روزگار نماند

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

زهی ستوده خصالی که از صدور کرام

جز از تو در همه آفاق یادگار نماند

کدام زر که ز جور تو سنگسار نشد؟

کدام دل که ز لطف تو شرمسار نماند؟

نگاه می کنم اندر سرای ضرب وجود

[...]

صائب تبریزی

خزان رسید و گل افشانی بهار نماند

به دست بوسه فریب چمن، نگار نماند

ملک‌الشعرا بهار

چه یادگار نوبسم من اندرین دفتر

که ازکدورت دل خامه را قرار نماند

بدین خوشیم که از خوب و زشت کار جهان

به روزگار جز این چند یادگار نماند

یکی سوار درآمد به دشت و شوخی کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه