گنجور

 
صائب تبریزی

ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد

ز خنده نمکینت دل شکر سوزد

شکر به کار مبر بیش ازین که از تب رشک

به آن رسیده که چون شمع نیشکر سوزد

ز لاله دعوی عشق سمنبران خام اوست

هزار رنگ اگر داغ بر جگر سوزد

مبر پناه به تدبیر از گزند سپهر

که برق تیغ قضا اول این سپر سوزد

ز سوز دل قلمی سر کنم که نامه من

چو شمع زیر پر مرغ نامه بر سوزد

ثمر به خاک فکن آب زندگانی نوش

که باغبان قضا شاخ بی ثمر سوزد

چو آفتاب ز دل سبزه تمنا را

به یک نظر بدماند، به یک نظر سوزد

اگر نه روشنی عالم از می است، چرا

چراغ در شب آدینه بیشتر سوزد؟

خوشا کسی که چو صائب ز گرم رفتاری

ز نقش پای چراغی به هر گذر سوزد

 
 
 
هلالی جغتایی

چو من به داغ بتان سوخت هر که یک چندی

هوس کند که دگر باره بیشتر سوزد

به پای شمع فتد چون که سوخت پروانه

که شعله‌ای چو بیابان رسد دگر سوزد

صائب تبریزی

ز شمع شهپر پروانه ها اگر سوزد

مرا ز گرمی پرواز بال و پر سوزد

چو لاله می شود از باد صبح روشنتر

چراغ هرکه به خونابه جگر سوزد

خط مسلمی دوزخ است روز حساب

[...]

صفایی جندقی

دل ازجراحت تیغم نه آن قدر سوزد

که نوک ناوک غیرت مرا جگر سوزد

توشمع سوزی و من سوزم از حسد که چرا

به بزم عیش توجز من یکی دگر سوزد

به جرم دیده دلم سوخت ز آتش تو بلی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه