گنجور

 
صائب تبریزی

ز شمع شهپر پروانه ها اگر سوزد

مرا ز گرمی پرواز بال و پر سوزد

چو لاله می شود از باد صبح روشنتر

چراغ هرکه به خونابه جگر سوزد

خط مسلمی دوزخ است روز حساب

به درد و داغ دل هرکه بیشتر سوزد

دلی که سوخته داغ آتشین رویی است

در آفتاب قیامت چرا دگر سوزد؟

چگونه خواب نسوزد به دیده تر من؟

رخی که پرتو او آب در گهر سوزد

بغیر زنده دلی در جهان چراغی نیست

که روز تا به شب و شام تا سحر سوزد

چراغ چشم مرا کز رخ تو روشن شد

روا مدار که در مجلس دگر سوزد

کشیده دار عنان آه و ناله را صائب

مباد از دم گرم تو خشک و تر سوزد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
هلالی جغتایی

چو من به داغ بتان سوخت هر که یک چندی

هوس کند که دگر باره بیشتر سوزد

به پای شمع فتد چون که سوخت پروانه

که شعله‌ای چو بیابان رسد دگر سوزد

صائب تبریزی

ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد

ز خنده نمکینت دل شکر سوزد

شکر به کار مبر بیش ازین که از تب رشک

به آن رسیده که چون شمع نیشکر سوزد

ز لاله دعوی عشق سمنبران خام اوست

[...]

صفایی جندقی

دل ازجراحت تیغم نه آن قدر سوزد

که نوک ناوک غیرت مرا جگر سوزد

توشمع سوزی و من سوزم از حسد که چرا

به بزم عیش توجز من یکی دگر سوزد

به جرم دیده دلم سوخت ز آتش تو بلی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه