گنجور

 
صائب تبریزی

علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد

به آب، آینه را بی غبار نتوان کرد

اگرچه تشنه فریب است موجهای سراب

مرا به جلوه دنیا شکار نتوان کرد

کنار بام حوادث مقام راحت نیست

تلاش مرتبه اعتبار نتوان کرد

چو آب و آینه از سادگی درین گلزار

نظر سیاه به نقش و نگار نتوان کرد

فریب شمع چو پروانه خورده ام بسیار

مرا به چرب زبانی شکار نتوان کرد

اگر به حال جگر تشنگان نپردازد

ملامت گهر آبدار نتوان کرد

ز آب گوهر نیکی به ابر برگردد

به جان مضایقه با تیغ یار نتوان کرد

مشو به دیدن خشک از سمنبران قانع

که از بهار قناعت به خار نتوان کرد

چنین که تیغ مکافات در زبان بازی است

صدا بلند درین کوهسار نتوان کرد

خضاب، پرده پیری نمی شود صائب

به مکر و حیله خزان را بهار نتوان کرد

 
 
 
عراقی

بدین زبان صفت حسن یار نتوان کرد

به طعمهٔ پشه عنقا شکار نتوان کرد

به گفتگو سخن عشق دوست نتوان گفت

به جست و جو طلب وصل یار نتوان کرد

بدان مخسب که در خواب روی او بینی

[...]

جهان ملک خاتون

به قول مدّعیان ترک یار نتوان کرد

به ترک ساعد و دست نگار نتوان کرد

بیا بیا که برآریم یک نفس با هم

که اعتماد بدین روزگار نتوان کرد

درون سینه مجروح ما ز غم زارست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
صائب تبریزی

علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد

به آب، آینه را بی غبار نتوان کرد

عارف قزوینی

هزار مرتبه جانی که جانم از دستش

بلب رسیده فدای «هزار» نتوان کرد

هزار درد نهان دارمی که یک ز هزار

به جز «هزار» به کس آشکار نتوان کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه