علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد
به آب، آینه را بی غبار نتوان کرد
اگرچه تشنه فریب است موجهای سراب
مرا به جلوه دنیا شکار نتوان کرد
۳
کنار بام حوادث مقام راحت نیست
تلاش مرتبه اعتبار نتوان کرد
چو آب و آینه از سادگی درین گلزار
نظر سیاه به نقش و نگار نتوان کرد
فریب شمع چو پروانه خورده ام بسیار
مرا به چرب زبانی شکار نتوان کرد
۶
اگر به حال جگر تشنگان نپردازد
ملامت گهر آبدار نتوان کرد
ز آب گوهر نیکی به ابر برگردد
به جان مضایقه با تیغ یار نتوان کرد
مشو به دیدن خشک از سمنبران قانع
که از بهار قناعت به خار نتوان کرد
۹
چنین که تیغ مکافات در زبان بازی است
صدا بلند درین کوهسار نتوان کرد
خضاب، پرده پیری نمی شود صائب
به مکر و حیله خزان را بهار نتوان کرد