گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

گلی که از عرق شرم دیده بان دارد

خط امان ز شبیخون بلبلان دارد

به عشق نسبت خاصی است ناتوانان را

گهر علاقه دیگر به ریسمان دارد

فراغ بال ز مرغان این چمن مطلب

که گر همای بود درد استخوان دارد

فغان که آینه رخسار من نمی داند

که آشنایی تردامنان زیان دارد

بجان رساند مرا داغ دوستان دیدن

چه دلخوشی خضر از عمر جاودان دارد؟

چرا ز غیرت، پروانه خویش را نکشد؟

که شمع با همه انجمن زبان دارد

وفا به وعده نکردن خلاف آداب است

وگرنه شکوه ما مهر بر زبان دارد

چه حالت است من خسته را نمی دانم

که هرچه جز دل خود می خورم زیان دارد

لباس ماتم بلبل همیشه آماده است

به هر چمن که در او زاغی آشیان دارد

چگونه دیده صائب گهرفشان نشود؟

که رو ز ملک خراسان به اصفهان دارد

 
 
 
حکیم نزاری

فراقِ یارِ سفر کرده رویِ آن دارد

که قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان دارد

دلِ سبک سرم از جان ملال خواهد کرد

مگر که بختِ سبک سارِ سرگران دارد

غلامِ هم نفسی ام که یک نفس با من

[...]

امیرخسرو دهلوی

کسی که یار وفادار و مهربان دارد

سعادت ابد و عمر جاودان دارد

مگر که گرد لب لعل آن صنم گشته ست

که باد صبحدم امروز بوی جان دارد

حدیث او همه روز و هلاک او همه شب

[...]

اوحدی

دلی، که میل به دیدار دوستان دارد

فراغتی ز گل و باغ و بوستان دارد

کدام لاله به روی تو ماند؟ ای دلبند

کدام سرو چنین قد دلستان دارد؟

گرت به جان بخرم بوسه‌ای، زیان نکنم

[...]

ابن یمین

امیر و خواجه منعم کسی تواند بود

که پای همت بر فرق فرقدان دارد

ز راه لطف و کرم بر سر وضیع و شریف

دو دست خویش همه ساله زرفشان دارد

نه آنکه از زر و یاقوت او کله سازد

[...]

سیف فرغانی

کسی که عشق نورزد مگو که جان دارد

جزین حدیث نگوید کسی که آن دارد

ز مرگ چون دل صاحب دلان بود آمن

کسی که او بتو زنده است و چون تو جان دارد

زمین ز روی تو چون آفتاب روشن شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه